تنهایی



داستان مارال/ دختری ایرانی که در اروپا کارگر جنسی شده است! (۱۶+)

 

خودش میگوید:”ایرانی ام دیگه، پوستم کلفته! هر کی دیگه جای من بود تا حالا صد دفعه مرده بود!”

 

بقیه داستان در ادامه ی مطلب


ادامه مطلب

چهار شنبه 25 ارديبهشت 1392برچسب:,

  توسط mamad  |
 

داستان واقعی دل شکستگان


این داستان واقعی می باشد که در حقیقت بیشتر بر گرفته از زندگی شخصی فردی با نام علی است . داستان را با زبان شخصیت اصلی داستان بیان می کنم .   من علی هستم ، ۲۴ ساله ، ساکن تهران . از آن پسرهایی که به دلیل غرور زیاد اصلا فکر عاشق شدن به سرم نمیزد . در سال ۱۳۷۵ ، وقتی در دوره ی راهنمایی بودم با پسری آشنا شدم . اسم آن پسر آرش بود . لحظه به لحظه دوستی ما بیشتر و عمیق تر می شد تا جایی که همه ما را به عنوان ۲ برادر می دانستند . همیشه با هم بودیم و هر کاری را با هم انجام می دادیم . این دوستی ما تا زمانی ادامه داشت که آن اتفاق لعنتی به وقوع پیوست .   در سال ۸۴ ، در یک روز تابستانی وقتی از کتابخانه بیرون آمدم برای کمی استراحت در پارکی که در آن نزدیکی بود ، رفتم . هوا گرم بود به این خاطر بعد کمی استراحت در پارک ، به کافی شاپی رفتم ، نوشیدنی سفارش دادم . من پسر خیلی مغرور و از خود راضی بودم که جز خود کسی را نمی پسندیدم . به این خاطر وقتی دختری را می دیدم ، روی خود را بر میگرداندم و نگاه نمی کردم ولی در آن روز به کلی تمام خصوصیاتم عوض شده بود . چند دقیقه ای از آمدن من به کافی شاپ گذشته بود . ناگهان چشمم به دختری که در حال وارد شدن به سالن بود افتاد . بله اتفاقی که نباید می افتاد ، افتاد .
عاشق شدم ؛ حال و هوام عوض شد ، عرق سردی روی صورتم نشسته بود . چند دقیقه ای به همین روال گذشت .   آدم زبان بازی بودم ، ولی در آن لحظه هیچ کلمه ای به ذهنم نمیرسید . نمی دانستم چه کاری کنم . می ترسیدم از دستش بدهم . دل خود را به دریا زدم ، به کنارش رفتم و کل موضوع را آرام آرام با او در میان گذاشتم . شانس با من یار بود. توضیح و تفسیراتی که از خودم برای او داده بودم مورد توجه او قرار گرفت .   اسم آن دختر مونا بود . من در آن زمان ۲۱ سال داشتم و در دانشگاه مشغول درس خواندن بودم ؛ مونا سال آخر و یکی از ممتازان دبیرستان خود بود ؛ از خانواده مجللی بودن و از این نظر تقریباً با هم ، هم سطح بودیم .   دوستی ما یک دوستی صادقانه و واقعی بود . ۳ سالی به همین صورت ادامه داشت . هر لحظه به علاقه من به او افزوده می شد . موضوع ازدواج را با مونا درمیان گذاشتم ؛ هر دو ما به وصلت راضی بودیم . خانواده هایمان نیز در این مورد اطلاع کافی داشتند ؛ ولی من درآن زمان آمادگی لازم برای ازدواج را نداشتم ؛ چون مایل بودم کمی سنم بیشتر بشود .
من به قدری به مونا احترام می گذاشتم و دوستش داشتم که هیچ وقت کلمه ی نه را از من نمی شنید .   تابستان ۸۶ بود با او تماس گرفتم ولی جواب نمی داد. ۲ ، ۳ روزی به همین صورت ادامه داشت دیگر داشتم از نگرانی می مردم ، چون سابقه نداشت جواب تماس ها و پیامک هایم را ندهد ؛ با مینا خواهر بزرگتر مونا تماس گرفتم ، موضوع را جویا شدم ، بالاخره توانستم با هماهنگی او مونا را پیدا کنم .   وقتی از او دلیل جواب ندادنش را پرسیدم حرفی را زد که همانند پتکی رو سرم فرود آمد . دنیا دور سرم می چرخید. گفت برایش خواستگار امده و به خاطر فشار پدر مادرش مجبور است ازدواج کند. من که ۲۴ سال بیستر نداشتم و مایل به ازدواج زود نبودم ، خود را بر سر دو راهی عشق و عقل دیدم . عشق می گفت ازدواج کنم و عقل می گفت ازدواج زود هنگام نکنم .   وقتی دیدم مونا در شرایط روحی مناسبی قرار ندارد ؛ به خاطر اینکه نمی توانستم لحظه ای اذیت شدنش را تحمل کنم ، قبول کردم که دیگر به او فکر نکنم و او با فردی که خانواده برایش انتخاب کرده ازدواج کند .   با چشمانی گریان و با آروزی خوشبختی از او برای همیشه خداحافظی کردم . ۲ ، ۳ ماه گذشت ، روزی نبود که به یاد او نباشم ؛ و به خاطر دوری اش نگریم ، ولی باید تحمل می کردم . به همین صورت روزها می گذشت . پاییز رسید . برای دیدن دوست نزدیک ، آرش ، به دیدنش رفتم . آرش آن روز خیلی خوشحال بود ؛ وقتی علت را جویا شدم از پیدا کردن دختر مورد علاقه اش خبر داد ؛ گفت که بالاخره توانسته دختری که همیشه در رویاها به دنبالش میگشته ، پیدا کند . خوشحال شدم ، چون خوشحالی آرش را می دیدم . با ذوق و شوق موبایلش را در آورد تا عکس آن دختر را به من نشان دهد.وقتی چشمم به عکس افتاد گویی دوباره پتکی به سرم خورده باشد ؛ گیج و مبهوت ماندم. سرگیجه ای به سراغم آمد که تا آن ۲۴ سال هیچ وقت ندیده بودم .   عکس ، عکس مونا بود. همان دختری که به خاطرش از خودم گذشتم ، تا او از خودش نگذرد ؛ غرورم را شکستم تا او غرورش را نشکند .   آرش از موضوع دوستی من و مونا هیچی نمی دانست . از او خواستم تا قراری را با او بگذارد و مرا به او معرفی کند . آرش هم بلافاصله با مونا تماس گرفت و قرار ملاقاتی را برای ساعت ۷ همان روز گذاشت . ساعت ۶:۳۰ من و آرش در محل قرار حاظر بودیم . به او گفتم من برای چند دقیقه بیرون می روم، ولی وقتی دوستت آمد با من تماس بگیر ، تا بیایم . از کافی شاپ بیرون امدم ، در گوشه ای از خیابان. . . .

 

شنبه 7 ارديبهشت 1392برچسب:,

  توسط mamad  |
 

داستان اسیر عشق

الان که دارم این ماجرا رو براتون مینویسم نمیدونم کار درستی میکنم یا نه ، ماجرا
 ازاون جایی شروع شد که....یه روز مثل همیشه من تو مغازه نشسته بودم و با لپ
تاپم ور میرفتم آخه مغازه خلوت بود و مشتری هم نبود ، تا اینکه یه دختر خانمی
همراه خانمی وارد مغازه شد.من به  قول قدیمیا تو همون نگاه اول عاشقش شدم ،
بعد متوجه شدم که  اسمش لیلا و اون خانم هم خواهرش بود ، آخه خواهرش تو
مغازه که بودن لیلا صداش کرد. یه چند مدتی از این قضیه گذشت و من هم دیگه
بیخیالش شده بودم و فکرم و روکار و درسم متمرکز کرده بودم ، حتی یه آگهی هم تو
مغازه زده بودم واسه تدریس کامپیوتر، شماره ام رو هم گذاشته بودم.خلاصه تا اینکه
گذشت و اسفند ماه شد ما هم تواین ماه سرمون خیلی شلوغ میشه ، تا این که دم
عید دوباره لیلا اومد ، منم دیگه داشتم میمردم. این سری یه بچه هم بغلش بود مغازه
هم شلوغ، آهان راستی یادم رفت بگم ما تو مغازه دونفرهستیم ، لیلا اومد سمت
من طرف دیگه مغازه چسبیده بود به پیشخون من هم سری شمارم رو نوشتم و
یواشکی گذاشتم بین بدن اونو پیشخون ، اون هم ازقصد خودشو کشید کنار شماره
هم افتاد زمین متوجه شدم که یکی از مشتری ها دید و داشت میومد سمت کاغذی
که شماره رو نوشته بودم منم سری رفتم اون سمت و از رو زمین برداشتمش و دیگه
 
ک
که زود به جنس مخالف وابسته میشم و احساسی رفتار می کنم . شب شد و
 
مغازه رو بستیم و رفتیم خونه ساعت یازده یا دوازده شب بود که گوشیم تک زنگ
 
خورد ، بعد قطع شد منم سری زنگ زدم و یه دختر خانمی جواب داد منم
 
گفتم :ببخشید کاری داشتید تماس گرفتید؟ گفت : واسه آگهی که مربوط به تدریس
 
کامپیوتر میشه تماس گرفتم.- شما لیلا خانم نیستید؟ - بله ولی شما از کجا منو
 
میشناسید؟ - یه عمریه منتظر شما هستم. خلاصه ما یکم باهم صحبت کردیمو تا
 
فرداش دوباره من بهش زنگ زدم وبه قولی مخشو زدم دیگه با هم دوست شده بودیم
 
و من هم دیوونش شده بود یادم میاد یه قول و قراری هم با هم گذاشتیم ولی الان که
 
بهش فکر میکنم خندم میگیره به من گفت که دوست نداره من وقتی با اون هستم با
 
کس دیگه ای باشم و تک پر باشم من هم همین قول رو ازش گرفتم و دیگه این آغاز
 
یک زندگی جدید واسه من بود. دیگه هرروز کار من شده بود ساعت دوازده جلوی
 
مغازه وایستم تا لیلا از مدرسه بیاد و از جلوی مغازه ردبشه و من
 
ببینمش.ههههههههههههههی.....گفتم که دیوونش شده بودم ، عشقه دیگه. بعداز
 
مدتی اولین قرارمون رو گذاشتیم دقیقا یادمه روز بسیج بود و تو خیابون پر مامور بود ،
 
لیلا با دوستش اومده بود ، رفتیم و تویه پارک نشستیم نمیدونم چرا همه هم داشتن
 
ما رو نگاه میکردن. دو سال گذشت ما هم خیلی هم دیگه رو دوست داشتیم ، تا این
 
که فهمیدم به جز من با کس دیگه هم دوسته ، فکر کنم با دونفر بود.بازم برام مهم
 
نبود نمیخواستم ناراحت بشه ، ازش پرسیدم گفت دروغه منم گفتم هرچی تو بگی
 
گلم ، دوباره بعد از یه مدت امیر رو دیدم لیلا با امیر بود ، بازم باور نکردم تا اینکه امیر
 
جلوی من با گوشیش به لیلا زنگ زد و گذاشت رو آیفون و باهاش صحبت کرد من هم
 
شنیدم ، آره خودش بود لیلا بود ، باورم نمیشد.بعد از چند دقیقه زنگ زدم موضوع رو به
 
لیلا گفتم اون بازم به من دروغ گفت و منم معذرت خواهی کردم ! شما نمیدونید الان
 
که دارم اینارو مینویسم چه حسی دارم... بگذریم ، تو این مدت من میرفتم خونه ی
 
دوست لیلا که باهاش کامپیوتر کار کنم ، لیلا هم میومد ، دوستش هم مارو تنها
 
میذاشت تا منو لیلا با هم صحبت کنیم درواقع من هیچ وقت به دوست لیلا کامپیوتر
 
یاد ندادم. لیلا رو خیلی دوستش داشتم و نمی خواستم ناراحت بشه و خوشحالیش
 
به هم بخوره با این که میدونستم با کسایه دیگه هست . یه روز لیلا رو دعوت کردم
 
خونمون آخه مادرم هم میدونست من با لیلا دوستم . خواهرم و برادرم مدرسه بودن ،
 
بابام هم سر کار بود مادرم هم از لیلا پذیرایی کرد و ما رو تنها گذاشت و اونم رفت
 
خونه ی زن عموم که همسایه ما بودن ، ما تنها شدیم دوست نداشتم درمورد امیر و
 
وحید و...صحبت کنم اون لحظه فقط لیلا برام مهم بود.... تو چشماش نگاه میکردمو
 
همش نگران بودم که این چشما مال کس دیگه نباشه  ولی اینطور نبود. چندتا عکس
 
با گوشیم از لیلا و خودم گرفتم و چندتا عکس برام فرستاد از عکسهای خودش . آره
 
الان همین چندتا عکس برام مونده و بیادشم هنوز براش میمیرم و عاشقشم . لیلا با
 
هام بهم زد سر یه موضوع بچه گونه اصلا اون یه جوری میخواست باهام بهم بزنه ،
 
دیگه از جلوی مغازه رد نمیشه ولی من گهگاهی میبینمش ، دلم براش تنگ میشه ،
 
هنوزم دوستش دارم حتی یادم میاد اسم بچه هامون رو هم انتخاب کرده بودیم و
 
میگفتیم که بچه های ما دوتا چه قدر قشنگ میشن ، هنوز قولی که بهم داد یادمه
 
این که تک پر باشه ، ولی ماجرای منو لیلا مثل فیلم های هندی و ایرانی نشد که
 
آخرش بهم برسیم . الان هم آرزو مینکم هرجا هست و با هرکسی که هست
 
خوشبخت بشه.

جمعه 6 ارديبهشت 1392برچسب:,

  توسط mamad  |
 

داستان عدالت

مرد فقیرى بود که همسرش کره مى ساخت و او آنرا به یکى از بقالى های شهر مى فروخت آن زن کره ها را به صورت دایره های یک کیلویى مى ساخت. مرد آنرا به یکى از بقالى های شهر مى فروخت و در مقابل مایحتاج خانه را مى خرید. روزى مرد بقال به اندازه کره ها شک کرد و تصمیم گرفت آنها را وزن کند. هنگامى که آنها را وزن کرد، اندازه هر کره ۹۰۰ گرم بود. او از مرد فقیر عصبانى شد و روز بعد به مرد فقیر گفت:دیگر از تو کره نمى خرم، تو کره را به عنوان یک کیلو به من مى فروختى در حالى که وزن آن ۹۰۰ گرم است.مرد فقیر ناراحت شد و سرش را پایین انداخت و گفت:ما ترازویی نداریم و یک کیلو شکر از شما خریدیم و آن یک کیلو شکر را به عنوان وزنه قرار مى دادیم . یقین داشته باش که:به اندازه خودت برای تو اندازه مى گیریم!

دو شنبه 2 ارديبهشت 1392برچسب:,

  توسط mamad  |
 

 



$$_________________________$$ $$_______$$$$$$$$$$________$$ $$_________$$$$$$__________$$ $$_________$$$$$$__________$$ $$_________$$$$$$__________$$ $$_________$$$$$$__________$$ $$_________$$$$$$__________$$ $$_________$$$$$$__________$$ $$_________$$$$$$__________$$ $$_________$$$$$$__________$$ $$_________$$$$$$__________$$ $$_______$$$$$$$$$$________$$ $$_________________________$$ $$_________________________$$ $$____$$$$$_______$$$$$____$$ $$__$$$$$$$$$___$$$$$$$$$__$$ $$_$$$$$$$$$$$_$$$$$$$$$$$_$$ $$_$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$_$$ $$__$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$__$$ $$____$$$$$$$$$$$$$$$$$____$$ $$______$$$$$$$$$$$$$______$$ $$________$$$$$$$$$________$$ $$_________$$$$$$$_________$$ $$__________$$$$$__________$$ $$___________$$$___________$$ $$____________$____________$$ $$_________________________$$ $$_________________________$$ $$_$$$$$$$$$_____$$$$$$$$$_$$ $$___$$$$$_________$$$$$___$$ $$___$$$$$_________$$$$$___$$ $$___$$$$$_________$$$$$___$$ $$___$$$$$_________$$$$$___$$ $$___$$$$$_________$$$$$___$$ $$___$$$$$_________$$$$$___$$ $$___$$$$$_________$$$$$___$$ $$___$$$$$$_______$$$$$$___$$ $$____$$$$$$_____$$$$$$____$$ $$______$$$$$$$$$$$$$______$$ $$________$$$$$$$$$________$$ $$_________________________$$ $$_________________________$$
mamadlovely8016@yahoo.com


 

 

 دانلود آهنگ لالایی با صدای حامد حسنپور
 دانلود آهنگ فوق العاده زیبای یکی مثل من یکی مثل تو با صدای محمد کریمیان
 اس ام اس ماه محرم 95
 اس ام اس و جملات زیبای شکست عشقی 95
 اس ام اس تیکه دار و فاز سنگین 95
 پیامک عاشقانه و زیبا 95
 *_* پــیـامک تـبـریـک عـیـد نـوروز *_*
 اس ام اس تنهایی(بهمن 94)
 دانلود آهنگ زیبای لری با صدای بهنام کمالوند
 داستان عاشقانه ی علی و مریم
 پیامک سنگین و مفهومی
 دانلود فیلم اجرای خراطها در خیابان ولیعصر
 پیامک غمگین خرداد 93
 اس ام اس غمگين در مورد مرگ..جديد 93
 داستان عاشقانه ی دخترک 16 ساله!!!
 داستان عاشقانه ی دختر و پسر دانشجو
 اس ام اس عاشقانه ی غمگین....sms
 جوک های خنده دار ایرانی
 پیشگویی بسیار جالب با عدد
 اس ام اس دلشکستگی((جدید))

 

مهر 1400
اسفند 1395
مهر 1395
شهريور 1395
تير 1395
خرداد 1395
اسفند 1394
بهمن 1394
ارديبهشت 1394
تير 1393
خرداد 1393
فروردين 1393
بهمن 1392
دی 1392
مرداد 1392
خرداد 1392
ارديبهشت 1392
فروردين 1392
اسفند 1391

 

mamad

 


تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان تنهایی و آدرس faryade-eshq.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آهنگ لری
فیسنما
اس ام اس تنهایی
تنهایی مهسا
مدرن
افزایش رتبه در گوگل | رایگان
ردیاب جی پی اس ماشین
ارم زوتی z300
جلو پنجره زوتی

 

همه چیز از همه جا
عینک آفتابی
عینک آفتابی
خرید ساعت مچی
تنهایی
حواله یوان به چین
خرید از علی اکسپرس
دزدگیر دوچرخه

 

RSS 2.0

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 20
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 48
بازدید ماه : 277
بازدید کل : 185292
تعداد مطالب : 50
تعداد نظرات : 12
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


<-PollName->

<-PollItems->

آمار وبلاگ:

بازدید امروز : 20
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 48
بازدید ماه : 277
بازدید کل : 185292
تعداد مطالب : 50
تعداد نظرات : 12
تعداد آنلاین : 1

خبرنامه وبلاگ:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید